loading...
مجله وبلاگی | بروز ترین مجله اینترنتی
وبلاگی بازدید : 7085 تابستان 1391 نظرات (0)
در بزرگراه مي‌راندم. حواسم شش‌دانگ به جلو بود. دماي تند و تيز هوا از موج‌هاي گرما كه از سطح آسفالت بلند مي‌شد، پيدا بود. شيشه‌هاي بالاي ماشين به كمك كولر ماشين آمده بودند تا مرا از شر اين هواي داغ نجات دهند. به ساعتم نگاه كردم. يك ساعتي مي‌شد كه پشت فرمان بودم. دست دراز كردم و موج راديو را عوض كردم. مجري با زن و مردي صحبت مي‌كرد. ابتدا خيلي متوجه بحث نبودم؛ مثل كسي كه بدون خبر وارد اتاقي شده باشد كه سه نفر در آن مشغول صحبت هستند. خواستم موج ديگري را بگيرم كه جملات مرد مهمان برنامه مانع شد. دقيق‌تر كه گوش كردم، متوجه شدم آنها در مورد فرزند اين خانواده صحبت مي‌كنند. مرد، پدر فرزند است و زن، مادر او.

آنها از فرزندي سخن مي‌گفتند كه مشق‌هايش را ده‌ها بار مي‌نويسد و پاك مي‌كند. اگر ذره‌اي سياهي بر صفحه سفيد دفترش بنشيند، كاغذ را پاره مي‌كند و گاهي دفتر را كنار مي‌گذارد. آنها از رفتار وسواس‌گونه كودكشان هنگام لباس پوشيدن، حمام رفتن، مرتب كردن اتاق و... حرف مي‌زدند. مجري كه بعد متوجه شدم روان‌شناس است، به حرف‌هايشان گوش مي‌داد و گاه سوال‌هايي مي‌كند تا به قول خودش در پايان برنامه، حرف‌هاي پدر و مادر را جمع‌بندي كند.

بقیه در ادامه مطلب . . .
وبلاگی بازدید : 765 بهار 1391 نظرات (0)

پسرک از پدر بزرگش پرسید :
- پدر بزرگ درباره چه می نویسی؟

پدربزرگ پاسخ داد :
درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی، تو هم مثل این مداد بشوی !

پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید :
- اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام !

پدر بزرگ گفت : بستگی داره چطور به آن نگاه کنی، در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری، برای تمام عمرت با دنیا به آرامش می رسی :

صفت اول : می توانی کارهای بزرگ کنی، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند. اسم این دست خداست، او همیشه باید تو را در مسیر اراده اش حرکت دهد.

بقیه در ادامه مطلب . . .
وبلاگی بازدید : 603 1390 نظرات (1)

قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .

چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد .

تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .

تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.

در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.

بقیه در ادامه مطلب . . .

تفریحی
پیشنهاد 2






اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    جنسیت شما ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3266
  • کل نظرات : 77
  • افراد آنلاین : 19
  • تعداد اعضا : 53
  • آی پی امروز : 697
  • آی پی دیروز : 659
  • بازدید امروز : 9,361
  • باردید دیروز : 6,416
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9,361
  • بازدید ماه : 117,652
  • بازدید سال : 661,769
  • بازدید کلی : 7,017,296
  • پخش زنده فوتبال
    مطالب پربازدید
    بازی انلاین مجله